- واحد تحلیل وبر و مارکس[۱]
- کوچکترین واحد مطالعاتی در نظام مارکس، انسان در فرایند کار بود. سپس این واحد به صورت تبلور جمعی، طبقاتی و تاریخی آن در نظام کلان تقسیم کار اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت. در نظام جامعه شناسی وبر نیز وضع مشابهی برقرار است. شرح مطالعات ایستایی شناختی وبر را می توان با کوچکترین واحد مطالعاتی وی شروع کرد. او کنش مندی آدمی را کوچکترین واحد مطالعات تحلیلی خود دانسته است که در یک نظام اقتدار مبتنی بر فهم معانی مشترک درگیر سازمانها و نهادهای پیچیده ای است، و بر خلاف باور برخی شارحین، هرگز مطالعاتی در سطح خرد انجام نداد. نخست باید
توجه داشت که بنا بر لزوم کاربست منطق استقرایی در تجربه علمی، هر پژوهشگری در هر مطالعه علمی ناگزیر از رجوع به تک تک اجزای موضوع مورد مطالعه است. این لزوم که در مرحلهی گردآوری داده های تحقیق از شرایط درست هر پژوهش علمی است را، در هر کدام از پارادایم های نظری می توان دید. کنش در اصطلاح شناسی تفسیرگرایان، نه بعنوان عملی فردی، بلکه بعنوان فراگردی تفریقی، اما جمعی، شناخته شده است، که پایهی اصلی تحلیل رفتار آدمی بر آن قرار دارد.
پیش فرض نادرست
اشکال بر سر این نکته است که پیش فرضی نادرست، اسطوره ای نادرستتری را پروریده است. بر اساس این پیش فرض نادرست، ساخت به معنای کلان و کنش به معنایی خرد یا فردگرایانه تعریف و فهمیده شده است. به دیگر سخن، معنای کنش تنها به معنای تفریدی و در صورت کردار فردی فهمیده شده است. اما بر خلاف چنین مدعایی، اگرچه موضوع خاص مطالعاتی وبر کنش است، ولی هیچ کس تا کنون نتوانسته است در هیچ کدام از مطالعات او مثل مطالعات پیرامون دین، طبقات اجتماعی، پایگاه اجتماعی، حقوق، شهر و … نمونه ای از تحلیل های خردگرایانه را دریافت کند.
دریافت اشتباه ریتزر
ریتزر که نخست ادعای خرد بودن چارچوب نظری وبر را مطرح می کند، نمی تواند موضوعی مطالعه شده در کارهای وبر را نشان دهد که در سطح خرد انجام شده است به خطای دیگری می افتد که: وبر در روش خردگرا، امام موضوعات جامعه شناسی وی در سطح کلان انجام پذیرفتهاند. در صورتیکه تقسیم بندی روش به خرد و کلان در اساس کاری مهمل است. ریتزر به خوبی می داند که تقسیم بندی خرد و کلان، نه در روش، که در باب موضوعات مورد مطالعه جامعه شناسی موضوعیت پیدا می کند. بنابر این مفهوم کنش در جامعه شناسی تفسیری، بر خلاف شرح عوامانهی رایج، منطقاً یا الزاماً هیچ ارتباطی با قلمرو خرد ندارد.
اصل نقد درون مکتبی
در تحلیل پارادایم نظری تفسیرگرایی، مانند تحلیل هر پارادایم دیگری، بایستی به مبادی نظری همان پرادایم، توجه کرد، و نه این که مکتبی را بر اساس اصول مکتبی مخالف داوری نمود؛ زیرا این گونه از داوری تنها می تواند یک حکم ارزشی باشد.[۲]
هم فراخوانی کنش و اقتدار
بر اساس پارادایم تفسیرگرایی، جامعه چیزی نیست مگر کنشاجتماعیِ انسانهایی که جامعه را بهوجود میآورند. در واقع، در این پارادایم، هیچگاه کنش در معنایِ فردیِ آن، ممکن نیست. نخست به این دلیل که کنش یعنی ارتباط برقرار کردن نسبت به معانیای که دیگران میفهمند ، دوم این که، هیچگاه کنش بدون ارتباط با نظامی از راهها و اهداف مشترک یا فرهنگی[۳]، یا به اصطلاح وبریِ آن، بدون ارتباط با یک نظام اقتداری معنا نمی یابد. برای مثال، اگرچه انسان در انجام هر عملی ابتدا باید بفهمد و سپس رفتاری مبتنی بر فهم انجام دهد، یعنی کنش نماید، ولی در فرایند همین فهم و کنش، ناگزیر از قرار گرفتن در شبکهای از ارتباط و روابط ساختی است. در واقع فرایندِ در کنش قرگرفتن، خود یک فرایند شبکهای است. خارج از این جایگاه، نه از انسان میتوان تعریف درستی به دست آورد و نه جامعه شناسی میتواند چیزی از انسان یا جامعه درک کند. بنابر شرح کورویچ و کولی، این عناصر دو روی یک سکه یا دو سوی لاینفک یک واقعیت، یا دو پارهی هم فراخوان از یک واقعیت هستند.
هم سنجی مارکس و وبر
مطالعه کار مارکس نیز نشان میدهد که مارکسِ به ظاهر کلان گرای محض نیز، وقتی میخواهد تحلیل دقیقی از فرایند کار در سطح ایستایی شناسی ارائه دهد ناگزیر بر آن میشود تا از مطالعهی انسان به عنوان نخستین مقولهی مطرح در فلسفهی اجتماعی آغاز کند. با این تاکید که انسان تنها در شرایط اجتماعی یا مادی، یعنی در فرایند کار قابل مطالعه است.در جامعه شناسی وبر نیز وضع بر همین منوال است. اولین مقولهی مطالعاتی او نیز چیزی جز انسان کنشمند نیست که بایستی در شرایط نظام اقتدار هر دوران تاریخی مطالعه شود. در تحلیل فرایند کار مارکس نیز، برای تشخیص مثلاً چگونگی روابط تضادی میان نیروهای تولید، ناگزیر از شناخت انسان، کنشهای او و میزان و نوع آگاهی انسان از کنش خویش در فراگرد کار بودیم. در کار وبر نیز، مثلاً برای تحلیل اقتدار سنتی ناگزیر باید به انسان و تفسیر و معنای او از مفهوم رهبری و روابط متقابل انسان و رهبری باشیم. تنها در این صورت است که میتوان مفهوم مشروعیت یا مقبولیت اقتدار سنتی را در سطح بزرگتر، یعنی کلان یا جهانی مورد ارزیابی قرار داد. پس اختلاف در اصول روش شناسی و مفاهیم اساسی جامعه شناسی وبر، که در دو بخش ایستایی شناسی و پویایی شناسی او به بحث گرفته میشوند، حاکی از تضاد در نظام فکری وبر و یا گرایش وی به خُردگرایی، ذهن گرایی یا فردگرایی نیست.
اغلب جامعه شناسان از جمله پارسنز و مارکس، که به کلانگرایی شهره شدهاند نیز، ناگزیر از بررسی نظام شخصیتی انسان در فرایند کنش متقابل اجتماعی، به عنوان یک عنصر مهم و قابل توجه میباشند. محقق امروزی نیز برای درک رفتار سازمانی یک جامعه چارهای جز مصاحبه و گفت و گو با یکایک افراد آن سازمان، یا به زبان آماری، مصاحبه با جمعیت نمونهآن سازمان ندارد. تنها بدین وسیله است که میتوان به درکی صحیح در سطح کلان مبنی بر واققعیات عینی دست یافت.
بنابر این به نظر میرسد تأکید وبر بر مسلهی تفسیر و فهم انسان از موقعیت، برخی از شارحین را از درک نکات خاص جامعه شناسی او دچار مشکل کرده است. … وبر پیش از این که خُردگرا باشد، یک کلانگراست و پیش از آنکه یک کلانگرا باشد در حقیقت یک دیالکتیکگرا ست؛ که بسیار پیش از گورویچ اسلوب هم فراخوانی، یا تضمین متبادل وی را چاووشی کرده است. اگرچه نه خُردگرایی میتواند نشانی از ضعف یک نظریه باشد و نه کلانگرایی نشانی از فضیلت و برتری یک نظریه به شمار میرود، بلکه خرد یا کلان بودن یک تحلیل، به راهبرد یا استراتژیای که پژوهنده نسبت به موضوع پژوهش برگزیده است، مربوط میشود، و همیشه نیز در همین حد و میزان، تنها در یک سطح پژوهشی قابل توجه است.[۴]
[۱] – این متن گزیدهای است از :
ابوالحسن تنهایی، حسین؛ بازشناسی تحلیلی نظریه های مدرن جامعه شناسی …؛ نشر علم صص ۳۸۶ تا ۳۸۸
[۲] – برای بحث بیشتر نک: تنهایی، جامعه شناسی نظری، نشر بهمن برنا، به ویژه فصل دوم
[۳] – برای بحث بیشتر نک: تنهایی، جامعه شناسی نظری، نشر بهمن برنا، به ویژه فصل چهارم
[۴] – نک: ابوالحسن تنهایی،حسین: جامعه شناسی معرفت و معرفت شناسی نظریه؛ نشر بهمن برنا؛
همچنین: ابوالحسن تنهایی، حسین؛ ضرورت تاریخی نظریه … ، فصلنامه تخصصی جامعه شناسی، بهار ۱۳۹۰ یا http://hatanhai.blogfa.com/post-1.aspx
بدون دیدگاه